kdlhkdlh، تا این لحظه: 19 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات زندگی نیما

تپه پیمایی

روز جمعه 25 وقتی که از تهران بر میگشتیم  پدر نزدیکی مهتاب نگه داشت تا کمی استراح  کنیم ام این استراحت  مصادف شد با تپه پیمایی ا  خیلی خوب بود.       خیلی بهمون خوش گذشت من خیلی دلم به مسافرت تنگ شده بود همش فکر می کردم که مسافرات رفتیم پدر برای اینکه این خوشی کامل بشه  پیشنهاد داد که ناهار بوستان علوی بریم   م هم از خانه وسایل مورد نیازم برداشتم  بعد از ناهار خوردن پدر کمی استراحت کرد من هم تکالیفم انجام دادم بعد  با پدر کلی بازی کردم. ...
27 بهمن 1392

سیسمونی سودا

روز 23 بهمن سیسمونی سودا دختر خاله سمیرا بود  .ان روز خانه خاله سمیرا رفتیم تا به چیدن وسایل سودا کمک کنیم 1 ماه دیگه به دنیا میاد .                                                            ...
27 بهمن 1392

روزهای برفی بهمن 92

امسال شکر خدا به شهر زیادی برف بارید شهر ما هم از این نعمت برخوردار بود  . به خاطر بارش برف سنگین مدارس تعطیل شد . 13 بهمن وقتی که صبح پدر بیدار نکرد فهمیدیم که مدرسه تعطیل ، خواب تو روز برفی وسرد خیلی می چسبید خوابیدم ساعت 10 بیدار شدم بعد از مامان خواهش کردم که اجازاه بده برم برف بازی ، انروز من ومصطفی ومحمد با هم بازی کردیم  پای محمد داخال جدول رفت وپیچ خورود وشکست .  چندتا عکس از این روز دارم.                ١٤ بهمن مدرسه رفتیم ولی روز 15 و16 به خاطر برف زیاد دوباره تعطیل شد . 15 بهمن پدر از سرکار زود امد وباهم حسابی برف بازی کردم .خیلی خوب...
27 بهمن 1392

مراسم قرا ن خونی

دوشنبه 21 بهمن تهران رفتیم ان روز باباجون مراسم قران خوانی داشت از من هم خواسته بود که بخوانم  .من کمی استرس داشتم  تا حال برای جمع بزرگینخوانده بودم  وقتی که مهمان امدن همه خیلی سرد  سلام و علیک کردن  وقتی مجلس شروع شد  باباجون  اعلام کرد که نوه من هم می خواد بخونه من شروع به خواندن کردن خیلی خوب بود بعداز تمام شدن همه برای سلامتی من دعا کردن حس می کنم بابا جون خوشحال بود . چون همه احسن می گفتن  وقتی که مجلس تمام شد  دیگه مثل امدنی سرد نبودن همه می گفتن اقا نیما خداحافظ  و ب رام موفقیت م دعا میکردن . ان رو زباباجون سریع برام اسفند دودو کرد من هم حس خوبی داشتم  . بابا جون برای اول شدنم...
27 بهمن 1392

بدون عنوان

ینج  شنبه به محل کار پدر  دعوت شدیم  من هم دعوت شده بودم  جشنی به مناسبت ده فجر برگزار بود ودر این جشن از دانش اموزان  موفق  تقدیر شد . خیلی حس خوبی بود . ان روز من در نمایشی شرکت کردم وتوانستم برنده بشم.   ...
17 بهمن 1392

اردوی رنگین کمان

روز یکشنبه  ششم بهمن کلاس سومیها به رنگین کمان رفتیم :  من در مسابقهی حرکت اتومبیلها که بیم ده نفر بود ومعلمان هم د بین ما بود برنده شدم ویک کارت تخفیف بردم . ازوسایل بازی در انجا استفاده کردیم ،کلی خوش گزشت. این هم عکس خودم بادوستانم که به نمایش می گزارم.                       ...
14 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام خبر اول : روز  1شنبه 29دی تولد حضرت محمد بود ودر مدرسه جشنی برگزار بود اعلام کرده بودن که  بدون کیف وکتاب به مدرسه برویم  ان روزتو مسابقه طناب زنی برنده شدم و5امتیاز بردم.    روز تولد به خانه مامان محبوبه رفتیم وعرفان غرو ب امد وکلی با هم بازی کردیم  من باید جدول ضرب کامل یاد میگرفتم اخه قرار بوداقابپرس . 3شنبه ازمون املا دارم  از ده درس اولبود خیلی برایم سخت بودوبالاخره تمام درسهارو تمرین کردم .     توی ان روز مسابقه فوتبال برگزار شد تیم ما یعنی ذوب  اهن با تیم ملوان مسابقه داشتیم  تیم ما با نتیجه 2  ،1برنده شد.  خبر مهم دیگر  این بود که برای او...
14 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام  امروز شنبه5بهمن روز پرخبر بود : 1*مسابقه فوتبال برای دهه فجر در مدرسه برگزار بود تیم ملوان که ماباشیم با تیم استقلال بودکه نتیجه ان 1-5ماباختیم تک گل من زدم . 2*درمسابقه قرات قران اول شدم  که پدرم امروزجشن گرفت  شب بیرون رفتیم وکلی  خوش گزشت . 3* امروز امتحان ریاضی داشتم .امید به خدا انشاله خوب بشم.
5 بهمن 1392

بدون عنوان

دیروز  ورزش داشتیم  ، معلم ورزشمون اسمای کسانی که انتخاب  شدن برای مسابقه فوتبال برای ده فجرو اعلام کرد ، اسم  منهم تو لیست بودخیلی خوشحال شدم. دیروز  بعد ازمدتی خانه مامان جون رفتیم خیلی خسته بیحال بودم ،دایی حسینهم اونجابودیگانه رو اورده بودنددکتر کمی بانقاشی کشیدن مشغول شدم  اما واقعا حوصله ام سر رفته بود ، من از کلاس زبان به خانه مامان جون رفتم فراموش کردم که کتاب داستانی که ازمدرسه گرفته بودم  ،باید خلاصه میکردم  خیلی ناراحت بودم همش فکر میکردم نمی رسمکهانجام بدهم . انروز عمه اعظم برام برجسب بن 10خرید من خوشم  امد وجسبوندم به کیف تبلتم خوشگل شده. از عمه ممنونم.   ...
25 دی 1392